سفارش تبلیغ
صبا ویژن
هیچ مال از خرد سودمندتر نیست ، و هیچ تنهایى ترسناکتر از خود پسندیدن ، و هیچ خرد چون تدبیر اندیشیدن ، و هیچ بزرگوارى چون پرهیزگارى ، و هیچ همنشین چون خوى نیکو ، و هیچ میراث چون فرهیخته شدن ، و هیچ راهبر چون با عنایت خدا همراه بودن ، و هیچ سوداگرى چون کردار نیک ورزیدن ، و هیچ سود چون ثواب اندوختن ، و هیچ پارسایى چون باز ایستادن هنگام ندانستن احکام ، و هیچ زهد چون نخواستن حرام ، و هیچ دانش چون به تفکر پرداختن ، و هیچ عبادت چون واجبها را ادا ساختن ، و هیچ ایمان چون آزرم و شکیبایى و هیچ حسب چون فروتنى ، و هیچ شرف چون دانایى ، و هیچ عزت چون بردبار بودن ، و هیچ پشتیبان استوارتر از رأى زدن . [نهج البلاغه]
لوگوی وبلاگ
 

آمار و اطلاعات

بازدید امروز :14
بازدید دیروز :4
کل بازدید :5204
تعداد کل یاداشته ها : 8
04/2/27
10:51 ع
شنبه 04 اردیبهشت 27
مشخصات مدیروبلاگ
 
رهگذر[23]

خبر مایه
بایگانی وبلاگ
 
تیر 91[1]
لوگوی دوستان
 

 

همیشه دمِ رفتن‏ها سخت است. انگار دل آدم را از جایش در می آورند. روح را هزارپاره می‏­کنند. انگار که دست می­‏اندازند و همه گرما و شادی و آرامش را از وجود آدم بیرون می­‏کشند.

* * *

دم رفتن بود. وقت دل کندن. باید دل می‏کندم و می‏گذاشتم برود و خودم می‏ماندم به انتظار کسی که هیچ با دلم نبود.

نمی‏رفت. نرفت. دل رفتن نداشت. بفهمی نفهمی هولش دادم. دلش می‏شکست. از چشمهایش معلوم بود. گفت می‏روم گوشه ای به تماشا، تا وقت رفتنت. التماسش میکردم. با نگاه. که برو. برو دل بسپار به گرمای آتشی که چشم به راهت است. او اما رفتنی نبود. دورتر از من، میان پله های مترو… آنجا که باد هزار بار سردتر است و هزاربار بی رحم تر… همانجا ایستاد. نگاهم کرد. منتظر. یک ربع گذشت. یک سال… برف آمد، روی شانه هایمان نشست. آدم ها آمدند و رفتند. بهار شد، دوباره سرما، دوباره سوز. دوباره ابر. دوباره اشک… ماند. انقدر ماند که وقت رفتنِ من هم شد. بعد نگاهم کرد. دور شدنم را. مرا که میل ماندن داشتم. مرا که پا کشان میرفتم و دلم را همان میان خیابان رها کرده بودم.

***

اینها که شده‏اند ملامتگران عشق، همین‏ها را هم اگر کسی با این چشمهای عاشق نگاهشان کند، تاب نمی آورند. دل می‏­دهند. دل می‏بازند. زندگی می‏بازند.


 


91/6/7::: 6:30 ع
نظر()